بادها میوزند و هیچ صدایی نیست
درخت صنوبر هنوز هم غمگین است
من ...
ماه.......
تنهایی.......
فاصله نبودن ها کوتاه است
و در دنیای من بین آدمک ها
مردن آدم ها مانند دل شکستن خنده دار است
و چه فاصله ی کوتاهی ست میان
عشق و نفرت
آنگاه که سفلگر فهمید عشقش همان خاک زیر دستان اوست
بر روی گردونه ی سفالگری اش
آنچنان عاشقانه با گلش بازی کرد
تا به خاک جان بخشید
هنگامی که سفالگر فهمید عشقش همان خاک زیر دستانش است
آنقدر روی گردونه ی سفالگری
با عشق با آن بازی کرد
تا به خاک جان بخشید
و چه ساده است بازی میان
بازیچه شدن و عشق